جایی که همه چیز اشتباه شد: بدترین روزی که تجارت من تا به حال داشته است

[ad_1]

کیوا نورالله در سال 2016 فروشگاه بچه‌های شیکاگو، Kido Boutique، برنده جایزه خود را افتتاح کرد. حتی قبل از اینکه شیوع بیماری همه‌گیر خسارت زیادی به ترافیک وارد کند، اداره یک فروشگاه آجری با چالش‌هایی روبرو شد – از جمله نیاز به به طور منظم به کارکنان خود ایمان بیاورد. در اینجا، نورالله یک تجربه را بازگو می کند که نشان می دهد چرا تفویض مسئولیت برای صاحبان مشاغل کوچک بسیار دشوار است.
– همانطور که به کریستین لاگوریو-چافکین گفته شد

یک چیز دشوار در مورد اداره مغازه من این است که من یک پدر و مادر هستم. من باید بعد از ظهر بچه هایم را تحویل بگیرم، بنابراین نمی توانم خودم مغازه را در آخر روزها ببندم. صبح ها هم مسئولیت هایی دارم. بنابراین بیشتر کارمندان باید توانایی های نگه داشتن کلید را داشته باشند. استخدام افرادی که در ابتدا غریبه هستند برای مراقبت از مغازه من – که فکر می کنم فرزند سومم است – بسیار آسیب پذیر است. برای استخدام آنها ارزیابی شخصیت عمیق تری لازم است. آیا احساس اجتماعی و وفاداری دارید؟ وقتی من را بالا و خشک رها نمی کنی، احساس مسئولیت می کنی؟ هر بار که با کسی مصاحبه می‌کنم، کمی عمیق‌تر می‌کنم.

من کسی را داشتم که برای من کار می کرد که از شغل قبلی او می شناختم. من با این جوان ارتباط برقرار کردم و او با طناب ها آشنا شد. در زمانی بود که به عنوان یک صاحب کسب و کار سعی می‌کردم برنامه‌ام را برای انجام شبکه‌های بیشتر و ایجاد ارتباطات مفید آزاد کنم. این سال 2019 بود، و بچه‌های من حدوداً 1 و 3 ساله بودند – بنابراین یافتن زمان شخصی نیز دشوار بود.

اما بالاخره یک شنبه این کار را کردم. قرار نبود مغازه را باز کنم، قرار بود در یک رویداد کارآفرینی امضای کتاب شرکت کنم. کارمند جدید قصد داشت مغازه را باز کند. هر روز از هفته یا هفته ای از سال، ممکن است مواردی وجود داشته باشد که اضطراب شما را افزایش دهد. این صبح خاص به دلیل مسائل مربوط به والدین استرس داشت. اما من به مراسم رسیدم. یادم می آید که نفس راحتی کشیدم: من می توانم برای یک بار هم که شده اینجا با بزرگسالانی باشم که از خودم مراقبت می کنند.

حدود نیم ساعت بعد از مراسم، پیامک‌ها و تماس‌هایی از شرکت مدیریتی که مغازه در آن است دریافت می‌کنم، که می‌گویند، “آیا باز می‌کنید؟ مردم بیرون هستند و مغازه باز نیست.” سعی می کنم با کارمند تماس بگیرم و جوابی دریافت نمی کنم. نتونستم باهاش ​​ارتباط برقرار کنم

وقتی به ردیف افراد حاضر در مراسم برگشتم و به آنها گفتم که برای رسیدن به مغازه باید آنجا را ترک کنم، گریه ام گرفت. به‌عنوان یک کارآفرین، کلاه‌های زیادی بر سر می‌گذارید که هر زمانی که برای خود اختصاص می‌دهید، آنقدر ارزشمند است که وقتی از بین می‌رود، احساس می‌کنید دنیا روی شما منفجر شده است. احساس می‌کنی تو خودت هستی. داشتن بچه‌های کوچک احساس کمبود توانایی انجام کارها برای خودشان را تشدید می‌کند.

وقتی به آن لحظه نگاه می‌کنم، نمی‌دانم آیا کاری وجود دارد که بتوانم متفاوت انجام دهم یا خیر. من نمی توانستم آن را صدا کنم. تصادفی بود هیچ آمادگی برای آن وجود نداشت. من مجبور شدم کارمند را رها کنم. نمی‌خواهم به گذشته نگاه کنم و فکر کنم که نباید فرصت می‌کردم. همیشه هدف ایجاد چارچوبی برای فضا و فرصت وجود دارد و همیشه این احتمال وجود دارد که به نتیجه نرسد. هرچه چارچوب قوی‌تر شود، امیدواریم ناامیدی‌ها کمتر شود.

[ad_2]