[ad_1]
نویسنده و شخصیت یوتیوب ونسا ون ادواردز اولین کسی است که به شما خواهد گفت که او یک فرد بد دست و پا در حال بهبود است. ون ادواردز وقتی جوانتر بود متوجه شد که نشانه های اجتماعی را اشتباه می خواند و به من می گوید که اغلب اوقات از اطرافیانش به عنوان ناراحت یا عصبانی تعبیر می کرد. او گفت که میل او برای درک بهتر مردم چیزی است که او را به کاری که اکنون انجام می دهد هدایت کرد. آخرین پیشنهاد او به نام نشانه ها: به زبان مخفی ارتباطات کاریزماتیک مسلط شوید
از ون ادواردز میپرسم که چگونه کارش را شروع کرد، و او به من میگوید که پیدایش تحقیقات او با تماشای مصاحبه لری کینگ با لنس آرمسترانگ آغاز شد. کینگ از آرمسترانگ پرسید که آیا دوپینگ میکنی و آرمسترانگ گفت که دوپینگ نیست. البته هنوز هیچ کس نمی دانست که یک رسوایی بزرگ دوپینگ در شرف فاش شدن است، اما در حال حاضر هیچ کس به طور قطع نمی دانست. ون ادواردز هنگام تماشای مصاحبه متوجه چیزی شد که کنجکاوی او را برانگیخت.
او میگوید: «این دروغ جسورانه و صاف بود. “من به یاد دارم که تماشا کردم و در آن زمان کسی جدید نبود. همه ما متعجب بودیم، آیا او دوپینگ است؟ بنابراین او این دروغ بزرگ را می گوید، نه من هرگز دوپینگ نکرده ام و سپس او کیف لب. بنابراین او لب هایش را روی یک خط سخت فشار داد و من رفتم. آن چه بود؟ معنی آن چیست؟ من شروع به بررسی تحقیقات کردم، به پایگاه های اطلاعاتی دانشگاهی نگاه کردم… متوجه شدم که این نشانه ای از خودداری است، که اغلب [thought not always] هنگامی که مردم لب های خود را به یک خط سخت فشار می دهند، این کار را برای نگه داشتن آن انجام می دهند [information] که در. دروغگوها اغلب طوری این کار را می کنند که انگار می خواهند بگویند: نگهش دار، دان‘زیاد نگو، دان‘مقصر نباش“
ون ادواردز مجذوب شد و تحقیقات خود را ادامه داد. او می خواست بداند که آیا این لحظه با آرمسترانگ یک بار است، یا متوجه چیزی شده بود که ممکن است الگویی باشد که دیگران در موقعیت او ممکن است نشان دهند؟
زمانی که شروع به تماشای بیشتر این مصاحبهها کردم، متوجه شدم که «آدمهای بد»… دوپرها و دروغگوها، و متقلبها… چه در مورد جری اسپرینگر باشند، چه لری کینگ، خواه سیاستمدار باشند یا ورزشکاران، زمانی که دروغ میگویند، میترسند یا شرم میکنند، نشانههای منفی بسیار مشابهی را نشان میدهند.»
در ابتدا ون ادواردز میگوید که شروع به پیگیری نشانههای فیزیکی نشاندادهشده توسط افرادی که فریبکار یا نادرست بودند، کرد، اما او میگوید که در نهایت متوجه شباهتهایی در افرادی شد که محبوب بودند و بهعنوان کاریزماتیک شناخته میشدند. این او را مجذوب خود کرد و بنابراین او پوشه ای از نشانه های مختلف ایجاد کرد که توسط افرادی که کاریزماتیک بودند و همچنین افرادی که کاملاً معتبر نیستند به نمایش گذاشته شد. ثابت شد که این تحقیقات برای او جالب بود، اما تأثیر آن زمانی که تصمیم گرفت علاقه تحقیقاتی جدید خود را در زندگی خود به کار گیرد تا به او در روابط اجتماعی خودش کمک کند، واقعاً تأثیر گذاشت.
او میگوید: «من واقعاً در تلاش برای ایجاد روابط بودم و واقعاً در حال مبارزه بودم. “من تمایل دارم نشانهها را اشتباه تفسیر کنم. بهویژه من نشانههای خنثی را منفی تفسیر میکنم. بنابراین اتفاقی که میافتد این است که در یک جلسه باشم، یا در یک تماس یا در یک قرار ملاقات باشم و نشانهای را ببینم، فکر کنم به معنای چیز بدی است. سپس وارد ذهن من شو.»
ون ادواردز شاید کسی را ببیند که چهره ای در حال استراحت داشته باشد، یا به قول خودش، در حال استراحت صورت ناراحتو فکر کنید که این نشانه آن است که آن شخص او را دوست ندارد. پس از آن او شروع به مارپیچ می کرد و فکر می کرد که از او منفور است یا حتی از او متنفر است و عزت نفسش کاهش می یابد. او احساس ناخوشایندی می کرد. او میگوید بعداً این شوهرش بود که او را تشویق کرد تا ببیند آیا میتواند این را هک کند تا بتواند حتی در روابط معنادارتری شرکت کند.
او می گوید: «یک روز با شوهرم نشسته بودم. “ما یک مهمانی شام را ترک کرده بودیم و من گفتم، فکر می کنم همه آنها از دست من عصبانی هستند. و او چنین گفت: چی میگی تو؟ هیچ کس از دست شما عصبانی نیست. و او گفت، شما باید بنشینید و بفهمید که عصبانیت چگونه است زیرا هیچ کس در آنجا عصبانی به نظر نمی رسید. و آن لحظه ای بود که من فکر کردم، به وضوح این زبان در حال وقوع است، این زبان نامرئی. مردم همه این نشانه ها را می فرستادند و من نمی دانستم چگونه به این زبان صحبت کنم. بنابراین در آن زمان به چند زبان مختلف صحبت می کردم. من اسپانیایی صحبت میکنم و فکر میکنم که آیا میتوانم برای سرنخهایی مثل زبان خارجی مطالعه کنم؟»
ون ادواردز دست به کار شد تا برنامه درسی خود را ایجاد کند که بر اساس برنامهای طراحی شده بود که ممکن بود برای یادگیری اسپانیایی، فرانسوی یا ایتالیایی استفاده کنید. او با کلمات واژگانی شروع کرد، و اینکه چگونه نشانه ها برای ساختن جملات با هم ترکیب شدند. او متوجه شد که راهی برای کدنویسی و مسلط شدن به این زبان وجود دارد. در نهایت سیال بودن او در یادگیری نشانه ها به تخصص او تبدیل شد و در نهایت به آخرین کتاب او تبدیل شد. ون ادواردز به من میگوید که چهار نوع نشانه وجود دارد که ما انسانها ارائه میکنیم.
دسته اول نشانه های غیرکلامی هستند، چیزهایی مانند تماس چشمی، زبان بدن، لبخند، اخم و غیره… دسته بعدی نشانه های صوتی است و به نحوه گفتن چیزی مربوط می شود… لحن، زیر و بم، آهنگ صدای ما گرم صحبت می کنیم؟ یا با لبه؟ دسته سوم نشانه های کلامی هستند … اساساً چیزهایی که ما می گوییم. و دسته آخر، که به نظر من جذاب است، Ornaments نام دارد. این دسته از چیزهایی مانند آنچه می پوشیم، رنگ ها، الگوها، سبک ها، یا نوع ماشینی که می رانیم، یا هنری که در دفترمان آویزان کرده ایم و غیره تشکیل می شود.
ون ادواردز به من میگوید که فکر میکند ما انسانها از مسیر همدیگر خارج میشویم، در سرزمین غیرکلامیهاست. این همان جایی است که ممکن است بیشتر سوء تفاهم شود. او فکر میکند که یادداشت کردن راههایی که از آن خارج میشویم، بهویژه زمانی که گوش میدهیم، یا زمانی که صورتمان در حالت استراحت است، قدرتبخش است، زیرا میخواهیم مطمئن شویم کسانی که با آنها ارتباط برقرار میکنیم، اهداف و احساسات واقعی ما را میدانند.
او میگوید: «استراحت کردن به چهرهی آزاردهنده باعث میشود به نظر برسید که آزرده، خسته، تحریکپذیر، عصبانی یا تحت فشار هستید، حتی زمانی که اینطور نیستید». “من این را در کتاب توضیح می دهم، زیرا این در واقع یک چیز بسیار مهم است که باید در مورد خودتان بدانید. چهره شما در حالت استراحت چگونه به نظر می رسد؟”
ون ادواردز به من می گوید که بسیاری از آن ها به شکل ویژگی های صورت ما مربوط می شود. او توضیح میدهد که مثلاً دهانش به سمت پایین میچرخد و ممکن است چهرهاش در حالت استراحت بهعنوان اخم اشتباه خوانده شود. بنابراین در تلاش برای نشان دادن خود به شیوه ای مثبت یا خنثی هنگام گوش دادن، این است که او آگاهانه تلاش کند تا گوشه های دهانش را کمی به سمت بالا بچرخاند تا آنطور که اذیت می شود نخواند.
او میگوید: «این قدرتبخش است. “چون شما پیش فرض خود را می دانید. می دانید که چگونه به طور تصادفی با آن روبرو می شوید و می دانید که اگر بخواهید چگونه آن را جدا کنید. من فکر می کنم بسیاری از نشانه ها به طور تصادفی بدون اینکه حتی متوجه باشیم انجام می دهیم و این کل مجموعه حلقه ها را تحریک می کند. مردم مانند آیا شما ناراحت هستید؟ و تو مانند نه! آیا من ناراحت به نظر می رسم؟ و بعد ناراحت می شوی.”
درک نشانه های کلامی آسان تر است، اما دسته آوازی جذاب است. من با ون ادواردز صحبت میکنم که چگونه یکی از حرفهایم این است که اگر یک دروغ سفید بگویم تا احساسات کسی را جریحه دار نکنم، صدایم بالا میرود. این اغلب در رستورانی اتفاق میافتد که فقط غذا درست بود، و مدیر از من میپرسید که تجربه من چگونه است. شاید قبلاً آنجا غذا خورده باشم و می توانم بگویم که یک شب تعطیل برای آشپزخانه بود، اما نمی خواهم کارکنان را ناراحت کنم. بنابراین به آنها میگفتم که غذا عالی بود، اما وقتی کلمات از دهانم خارج میشوند، لحن و آهنگ صدایم تغییر میکند. بالاتر است و تنگ است و ون ادواردز به من می گوید که پشت این موضوع علمی است.
«وقتی مضطرب یا ناراحت هستیم، یا میخواهیم دروغ بگوییم، یا سعی میکنیم دروغ نگوییم، مثل آن موقعیتهای دروغ سفید… آن لحظاتی که شما مثل آن هستید، این خیلی ناراحت کننده است، بدن شما منقبض می شود بدن شما برای عمل آماده می شود. این در حال آماده شدن برای دفاعی است – بنابراین از خود محافظت می کند یا تهاجمی – وارد عمل می شود. بدن ما شروع به منقبض شدن میکند، سینههایمان منقبض میشود، شانههایمان منقبض میشوند، اغلب شانههایمان را به سمت بالا میچرخانیم که انگار آمادهایم با کسی بجنگیم. مشتمان را گره میکنیم، فکمان را گره میکنیم، شانههایمان را به داخل غلت میدهیم. تارهای صوتیمان را سفت کنیم. تارهای صوتی ما در واقع سریع ترین پاسخ دهنده هستند. دلیلش این است که ما کمترین میزان کنترل آنها را داریم. بنابراین اگر من شروع به مضطرب شدن کنم یا اگر از من سؤالی بپرسید که من را عصبی می کند، تارهای صوتی من فقط کمی متشنج می شوند، و من کمی در محدوده خود بالاتر می روم، و سپس چیزی که شروع می شود این است که در واقع شروع به از دست دادن می کنم. نفس، بنابراین من در پایان نفسم صحبت میکنم و این باعث میشود صدایی سرخ شود.»
وقتی صحبت از نشانههای زینتی به میان میآید، من برخی از تجربههای خودم را در مورد اینکه چگونه این علائم بر درک من تأثیر میگذارند، دارم. سالها بود که با ماشین قدیمیتر و مقرون به صرفهتر رانندگی میکردم، اما متوجه شدم که وقتی به غروب رسیدم جدی گرفته نشدم. همچنین متوجه شدم که اگر دوربینهایی که برای عکسبرداری استفاده میشوند بزرگتر بوده و بیشتر شبیه دوربینهای فیلم به نظر میرسند، مشتریان من بیشتر تحت تأثیر کار من قرار میگیرند. همه میدانند که امروزه میتوانید عملاً با آیفون فیلمبرداری کنید، اما وقتی مشتری دوربین حرفهای بزرگ را با لنز بزرگ حرفهای میبیند، اتفاقی میافتد. ون ادواردز به من می گوید که علم پشت این پدیده نهفته است. وقتی افراد تلاش بیشتری از خود نشان میدهند، در واقع جدیتر گرفته میشوند.
«آنها دریافتهاند که وقتی رزومههایی را میگذارند، یکی از یک کلیپبورد پلاستیکی نازک و نازک و دیگری روی یک کلیپبرد چوبی سنگین، هرچه کلیپبرد سنگینتر باشد، حتی اگر دقیقاً یکسان به نظر برسد، آن نامزد جدیتر است. [taken]. بنابراین به عبارت دیگر، اگر رزومه یک نامزد را روی یک کلیپ بورد سبک میخوانید، فکر میکنید که آنها نسبت به همان شخص در یک کلیپبورد سنگین، کمتر شایستگی و جدیتر هستند.»
از ون ادواردز میپرسم که آیا او فکر میکند که نشان دادن آن احمقانه است یا خیر، و او در مورد این صحبت میکند که چگونه تلاش کنید و خودتان را بهعنوان چیزی به تصویر بکشید که کمی تلاش نمیکنید تا نشان دهید واقعاً چه کسی هستید. این تفاوت بین خرید ساعتی است که نمی توانید پولدار به نظر برسید یا اینکه کت و شلوار خود را خشکشویی کنید تا هنگام شرکت در یک جلسه کاری شیک به نظر برسید. اگر به یک جلسه مهم، رویداد یا حتی اولین قرار ملاقات می روید، ایرادی ندارد که کمی رژ لب بزنید تا زیبا به نظر برسید، یا مطمئن شوید که تراشیده شده اید.
“من فکر می کنم اغلب اوقات افرادی که بسیار باهوش و با استعداد هستند نادیده گرفته می شوند و دست کم گرفته می شوند زیرا آنها به طور تصادفی نشانه های اشتباهی را ارسال می کنند. و آنها نمی دانند که چرا مردم آنها را جدی نمی گیرند. من می گویم بله، ما باید اگر میدانید که میخواهید جدی گرفته شوید، بهعنوان شایسته، دوستانه، قابل اعتماد، دقیقاً میدانید که باید چه نشانههایی را برای همسو کردن اهداف اجتماعی خود با واقعیت خود به همراه داشته باشید. “
اطلاعات بیشتر با ونسا ون ادواردز در اینجا:
[ad_2]